حکمت را بگیرید؛ حتی از مشرکان . [امام علی علیه السلام]

یاعلی

ِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

روزى على (علیه السلام ) وارد خانه خود شد و دید حسن و حسین علیهم السلام نزد فاطمه زهرا علیهاالسلام گریه مى کنند. حضرت سؤ ال کرد چرا روشنایى چشمان من مى گریند؟ فاطمه زهرا علیهاالسلام گفت : اینها گرسنه اند و یک روز است که چیزى نخورده اند! على (علیه السلام ) پرسید: پس این دیگ بر سر آتش چیست ؟ گفت : در دیگ تنها آب است که براى دل خوشى فرزندانم بر سر آتش نهاده ام ! على (علیه السلام ) دلتنگ شد، عبایى که داشت به بازار برد و فروخت و با 6 درهم آن خوراکى تهیه کرد. وقتى که به سوى خانه باز مى گشت فقیرى به حضرت گفت : آیا کسى در راه خدا وام مى دهد که چند برابر گردد؟ على (علیه السلام ) همه آن خوراکى را به او داد و چون به خانه رسید فاطمه علیهاالسلام پرسید: یا على ! توفیق یافتى و چیزى آماده کردى ؟ گفت : آرى . لیکن همه آن را به بینوایى دادم . فاطمه علیهاالسلام گفت : چه خوب کردى تو همیشه توفیق کار خیر مى یابى ! على (علیه السلام ) برگشت تا براى نماز به مسجد برود، در راه کسى را دید که گفت : یا على (علیه السلام ) این شتر را من مى فروشم . على (علیه السلام ) گفت : من فعلا پولى ندارم ، آن شخص ‍ گفت :

به تو فروختم هر وقتى که پولى به تو رید به من باز دهى ! على (علیه السلام ) آن شتر را به 60 درهم خرید و حرکت کرد که ناگهان شخصى دیگر رسید و عرض کرد یا على (علیه السلام ) این شتر را به من بفروش . على (علیه السلام ) گفت : فروختم به چه قیمت مى خرى ؟ گفت 120 درهم . على (علیه السلام ) شتر را داد و پول را گرفت و نیمى از آن را به برگشت وام و نیم دیگر را به کار خود برد در این وقت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسید و ماجرا را از على (علیه السلام ) شنید و فرمود: فروشنده جبرئیل و خریدار میکائیل بود و این آن وامى بود که به آن فقیر بخشیدى (173)173- کشف الاسرار، ج 1.



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : اسماعیل بامری
تاریخ : 92/4/11:: 9:0 عصر
یاعلی

ِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

 

روزى على (علیه السلام ) وارد خانه خود شد و دید حسن و حسین علیهم السلام نزد فاطمه زهرا علیهاالسلام گریه مى کنند. حضرت سؤ ال کرد چرا روشنایى چشمان من مى گریند؟ فاطمه زهرا علیهاالسلام گفت : اینها گرسنه اند و یک روز است که چیزى نخورده اند! على (علیه السلام ) پرسید: پس این دیگ بر سر آتش چیست ؟ گفت : در دیگ تنها آب است که براى دل خوشى فرزندانم بر سر آتش نهاده ام ! على (علیه السلام ) دلتنگ شد، عبایى که داشت به بازار برد و فروخت و با 6 درهم آن خوراکى تهیه کرد. وقتى که به سوى خانه باز مى گشت فقیرى به حضرت گفت : آیا کسى در راه خدا وام مى دهد که چند برابر گردد؟ على (علیه السلام ) همه آن خوراکى را به او داد و چون به خانه رسید فاطمه علیهاالسلام پرسید: یا على ! توفیق یافتى و چیزى آماده کردى ؟ گفت : آرى . لیکن همه آن را به بینوایى دادم . فاطمه علیهاالسلام گفت : چه خوب کردى تو همیشه توفیق کار خیر مى یابى ! على (علیه السلام ) برگشت تا براى نماز به مسجد برود، در راه کسى را دید که گفت : یا على (علیه السلام ) این شتر را من مى فروشم . على (علیه السلام ) گفت : من فعلا پولى ندارم ، آن شخص ‍ گفت :

به تو فروختم هر وقتى که پولى به تو رید به من باز دهى ! على (علیه السلام ) آن شتر را به 60 درهم خرید و حرکت کرد که ناگهان شخصى دیگر رسید و عرض کرد یا على (علیه السلام ) این شتر را به من بفروش . على (علیه السلام ) گفت : فروختم به چه قیمت مى خرى ؟ گفت 120 درهم . على (علیه السلام ) شتر را داد و پول را گرفت و نیمى از آن را به برگشت وام و نیم دیگر را به کار خود برد در این وقت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رسید و ماجرا را از على (علیه السلام ) شنید و فرمود: فروشنده جبرئیل و خریدار میکائیل بود و این آن وامى بود که به آن فقیر بخشیدى (173)173- کشف الاسرار، ج 1.



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : اسماعیل بامری
تاریخ : 92/4/11:: 8:57 عصر
قوم یونس جه کردند

قوم حضرت یونس پیامبر، بیش از صد هزار نفر در شهر نینوى بودند، هر چه یونس آنها را دعوت به خدا و دین کرد، گوش ندادند، سرانجام یونس به ستوه آمد و براى آنها نفرین کرد، و نشانه هاى عذاب آشکار شد، و یونس از میان قوم خود بیرون آمد و به کنار دریا رفت و سوار بر کشتى شد تا از آن دیار به دیار دیگر برود، ولى اگر استقامت مى کرد و در میان قوم مى ماند، بهتر بود، اما او این ترک اولى را بجا آورد، هوا طوفانى شد، بار کشتى سنگین بود، طبق معمول آن زمان بنابراین شد که شخصى را به دریا بیندازند تا کشتى سبک شود چند بار قرعه زدند، بنام یونس درآمد، او را به دریا انداختند، ماهى (بزرگى ) او را بلعید، و این کیفر او از طرف خدا بود که چرا ترک اولى کرده است .

نقل شده امام باقر (علیه السلام ) فرمود: یونس (علیه السلام ) سه روز در شکم ماهى بود، و در میان تاریکیها (تاریکى شکم ماهى و تاریکى شب و تاریکى داخل آب دریا) راز و نیاز مى کرد و مى گفت : ((خدائى جز خداى یکتا نیست ، اى خدا تو پاک و منزه هستى و من از ستمگرانم ))

خداوند، دعاى او را به استجابت رساند، و آن ماهى او را به ساحل دریا آورد، و به خشکى انداخت ، خداوند درخت کدوئى در آنجا رویاند، و یونس از سایه و میوه آن استفاده مى کرد، و او شب و روز به ذکر و تسبیح خداوند اشتغال داشت ، وقتى که یونس قوت پیدا کرد، خداوند کرمى را فرستاد، آن کرم برگهاى قسمت پائین آن درخت کدو را خورد و این باعث شد که آن گیاه ، خشک گردید. این پیش آمد یونس را ناراحت و دلتنگ نمود، خداوند به او وحى کرد: چرا اندوهگین شدى ؟، عرض کرد: از این درخت استفاده مى کردم ، کرمى را بر آن مسلط کردى و آنرا خشک کرد، خداوند فرمود: اى یونس تو از خشک شدن درختى که خودت آنرا نکاشتى و پرورش ندادى ، محزون شدى آن هم در زمانى که دیگر نیازى به آن نداشتى ، - ولى براى ساکنان شهر نینوى که بیش از صد هزار نفر بودند، اندوهگین نشدى که عذاب بر آنها فرود آید، ولى (بدان ، آنها در غیاب تو بر اثر توبه و ایمان و تضرع از عذاب ایمن شدند) به سوى آنها برو(58)

حضرت یونس به سوى نینوى رهسپار گردید، وقتى که نزدیک شهر رسید، شرمنده شد که چگونه وارد شهر شود، چوپانى را در بیابان دید، به او گفت : برو به مردم نینوى بگو: ((یونس را دیدم به سوى شما مى آید))

چوپان گفت : خجالت نمى کشى چرا دروغ مى گوئى ، یونس در دریا غرق شد و از میان رفت .

حضرت یونس (ع ) به او گفت : به اذن خداوند این گوسفند گواهى مى دهد که من یونس هستم ، آن گوسفند گواهى داد، چوپان یقین کرد که او یونس ‍ است ، به سوى مردم آمد و جریانرا خبر داد، مردم او را گرفتند و کتک زدند که این چه حرفى است مى زنى ؟ او گفت : من دلیل دارم ، گفتند: دلیل و گواه تو چیست ، گفت : این گوسفند گواهى مى دهد، آن گوسفند گواهى داد، مردم فهمیدند او راست مى گوید، و خداوند حضرت یونس را برگردانده است ، به استقبال یونس (ع ) از شهر بیرون آمدند، وقتى به او رسیدند ایمان آوردند و (با سلام و صلوات ) حضرت یونس (ع ) را وارد شهر کردند، و از آن پس ، از حضرت یونس پیروى نیک نمودند، و مراقب اعمال خود شدند، در نتیجه خداوند تا پایان عمرشان آنها را از مواهب و نعمتهاى سرشارش ‍ بهره مند ساخت ، و از عذاب ها دور نمود.(59)

و به این ترتیب توبه و تضرع و راز و نیاز در درگاه خداى بى نیاز، هم یونس ‍ (ع ) و هم قومش را نجات بخشید. 58- جریان از این قرار بود: که پس از رفتن یونس ، و آشکار شدن عذاب الهى ، دانشمندى در میان مردم بود، آنها را به تضرع و گریه و توبه ، دعوت کرد، آنها پذیرفتند، و سرانجام خداوند عذابرا از آنها برطرف نمود.

59- تفسیر صافى ذیل آیه 147 و 148 سوره صافات (و ارسلناه الى ماة الف او یزیدون فآمنوا فمتعنا هم الى حین ) 



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : اسماعیل بامری
تاریخ : 92/4/11:: 8:53 عصر
عبرت

در کتاب روضة الانوار صفحه 47 نوشته شده بود  :
در  زمان پیغمبر اکرم (ص ) رسم بود که هر وقت مى خواستند عازم جهاد شوند، میان هر دو  نفر از صحابه و یاران عقد اخوت و برادرى مى بستند تا به هنگام رفتن به جهاد، یکى از  آن دو در شهر بماند و رسیدگى به امورات زندگى خودش و برادرش را به عهده بگیرد و  دیگرى بدنبال مجاهده با کفار برود  .
رسول خدا (ص ) در غزوه تبوک میان سعید بن  عبدالرحمن و ثعلبه انصارى عقد برادرى بست . سعید، در ملازمت پیغمبر به جهاد رفت و ثعلبه هم در مدینه ماند و عهده دار کارهاى ضرورى خانواده او گردید. ثعلبه هر روز مىآمد و آب و هیزم و سایر مایحتاج خانواده سعید را مهیا میکرد.
در یکى از روزها کهزن سعید راجع به کار لازم خانه طبق معمول از پس پرده با او حرف مى زد، وسوسه نفس ،هوس خفته ثعلبه را بیدار نمود و با خود گفت مدتى است که این زن از پس پرده با توسخن مى گوید، آخر نظرى بیانداز و ببین در پشت پرده چیست ؟ و گوینده این سخنان چهقیافه و شکلى دارد. ببین زن تو زیباتر است یا زن سعید و ... خیالات شیطانى و هوسهاىنهانى چنان او را تحریک نمود که قادر بر حفظ خویش نبود بهمین منظور جراءت بخود دادو پرده را کنار زد و دید که او زنى زیباست که هاله اى از حجب و حیاء رخسار او رااحاطه کره است .
ثعلبه با همین یک نگاه چنان دل از دست داد و بى قرار شد که قدمپیش نهاد و به زن نزدیک شد آنگاه دست دراز کرد که او را در آغوش ‍ گیرد ولى در همانلحظه حساس و خطرناک زن فریاد زد و گفت (ویحک یا ثعلبه ) واى بر تو اى ثعلبه آیاسزاوار است که شوهر من در رکاب رسول خدا مشغول پیکار و جهاد باشد و تو در اینجاپرده ناموس برادر مجاهد خود را بدرى ؟!
این سخن مانند صاعقه اى بر مغز ثعلبهفرود آمد، فریادى کشید و از خانه بیرون رفت و سر به کوه و صحرا نهاد، ثعلبه در پاىکوهى شب و روز با پریشانى و بى قرارى و گریه و زارى مى گذرانید، و پیوسته مى گفتخدایا تو معروف به آمرزشى و من موصف به گناهم ...
مدتها گذشت و او همچنان دربیابانها گریه و زارى مى کرد و عذر تقصیر به پیشگاه خدا مى برد و طلب عفو و آمرزشمى کرد تا اینکه پیغمبر اکرم (ص ) از سفر جهاد مراجعت نمودند. وقتى سعید به خانهآمد قبل از هر چیز احوال ثعلبه را پرسید؟ زن سعید ماجرا را براى او شرح داد و گفت : او هم اکنون در بیابانها با غم و اندوه و ندامت دست به گریبان است .
سعید باشنیدن این سخن از خانه بیرون آمد و براى جستجوى ثعلبه بهر طرف روى آورد. سرانجام اورا دید که در پشت سنگى نشسته و دست به سر گرفته و با صداى بلند مى گوید:
اى واىبر پشیمانى و اى واى بر شرمسارى واى واى بر رسوائى روزقیامت سعید نزدیک آمد. او رادر کنار گرفت و دلدارى داد و گفت : اى برادر برخیز با هم نزد پیغمبر رحمتٌ للعالمینبرویم شاید برایت چاره اى بیندیشد.
ثعلبه گفت : اگر لازم است که حتما به حضورپیغمبر شرفیاب شوم باید دستها و گردن مرا با بند بسته و مانند بندگان گریزپا بهخدمت پیغمبر ببرى .
سعید ناچار دستهاى او را بست و طنابى در گرندش افکند وبدینگونه روانه مدینه شدند ثعلبه دخترى بنام حمصانه داشت چون خبر آمدن پدرش راشنید، دوان دوان بسوى او شتافت ، همینکه پدر را با آن حالت دید، اشک تاثر ازدیدگانشفرو ریخت و گفت : اى پدر این چه وضعى است که مشاهده مى کنم ؟!
ثعلبه گفت : اىفرزند این حال گنه کاران در دنیاست ، تا شرمسارى و رسوائى آنها در سراى دیگر چگونهباشد.
همانطور که مى آمدند از درِ خانه یکى از صحابه گذر کردند صاحبخانه بیرونآمد و چون از مطلب آگاه شد ثعلبه را از پیش خود راند و گفت دور شو که مى ترسم بهواسطه خیانتى که مرتکب شده اى به عذاب الهى گرفتار شوى برو تا شومى عمل تو به مننرسد همچنین با هر کس روبرو مى شد او را بیم مى داد و از خود مى راند تا اینکه بهحضور امیرالمؤ منین على (ع ) رسید.
حضرت فرمود: اى ثعلبه نمى دانستى که توجّهاتالهى نسبت به مجاهدان و جنجگویان راه حق از هرکس دیگرى بیشتر است ؟ اکنون این کارجز به وسیله پیغمبر تدارک نمى شود.
ثعلبه با همان وضع آمد و درِ خانه پیغمبرایستاد و با صداى بلند گفت : (المذنب المذنب ) گنه کار آمد، گنه کار آمد. حضرتاجازه دادند وارد شود و پس از ورودش پرسیدند: اى ثعلبه این چه وضعى است ؟!
ثعلبهخلاصه اى از ماجرا را عرض کرد. حضرت فرمودند گناهى بزرگ و خطائى عظیم از تو سرزدهاز اینجا برو و با خدا راز و نیاز کن تا ببینم چه فرمانى از طرف خدا آید.
ثعلبهاز خانه پیغمبر (ص ) بیرون آمد و روى به صحرا نهاد در این حال دخترش جلو آمد و گفت : اى پدر دلم سخت به حالت مى سوزد مى خواهم هرجا مى روى همراهت باشم ولى چون پیغمبرتو را از پیش خود رانده است من هم دیگر به تو نمى پیوندم .
ثعلبه در بیابانها مىنالید و روى زمین هاى داغ مى غلطید و پى درپى میگفت : خدایا همه کس مرا از پیش خودراندند و دست نا امیدى بر سینه ام زدند. اى مونس بى کسان ، اگر تو دستم را نگیرى کهدستم را بگیرد؟ و اگر تو عذرم را نپذیرى که بپذیرد؟! چند روز بدین منوال در سوز وگداز بسر برد و چند شبى را به گریه و نیاز به پایان آورد.
سرانجام هنگام نمازعصر پیک حق آمد و این آیه روحبخش را بر حضرت ختمى مرتبت (ص ) خواند:
وَ الَّذینَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلااللّهُ وَ لَمْیُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ( 46)
یعنى نیکانکسانى هستند که هرگاه کار ناشایستى از آنها سرزند خدا را بیاد آورند و از گناه خودتوبه و استغفار کنند. کیست جز خداوند که گناهان را بیامرزد؟ آنها کسانى هستند که برکارهاى زشت خود اصرار نورزند زیرا به زشتى گناهان آگاهند
.
جبرئیل امین عرض کرد: یا رسول اللّه ! خداوند مى فرماید: از ما بخواه تا ثعلبه را بیامرزیم .
پیغمبراکرم (ص ) ، حضرت على (ع ) و سلمان رضواللّه علیه را به جستجوى ثعلبه فرستاد، درمیان راه چوپانى به آنها رسید. حضرت على (ع ) سراغ ثعلبه را از او گرفت شبان گفت : شبها شخصى به اینجا مى آید و در زیر این درخت مى نالد.
حضرت امیرالمؤ منین (ع ) و سلمان رضوان اللّه علیه صبر کردند تا شب فرارسید. ثعلبه آمد و در زیر آن درخت دستنیاز به سوى خداوند بى نیاز دراز کرد و عرض کرد: خداوندا از همه جا محرومم اگر تونیز مرا برانى بکه روآورم . و چاره کار را از کجا بخواهم ؟!
در این هنگام مولاىمتقیان على (ع ) گریست ، آنگاه نزدیک آمد و فرمود: اى ثعلبه مژده مژده خداوند تو راآمرزید و اکنون پیغمبر تو را میخواند. آنگاه آیه شریفه یاد شده را که راجع به توبهاو نازل شده بود،قرائت نمود. ثعلبه برخاست و همراه حضرت امیرالمؤ منین (ع ) بهمدینه آمد و یکسر وارد مسجد پیغمبر (ص ) شدند،پیغمبر (ص ) مشغول نماز عشاء بود،حضرت امیر (ع ) و سلمان و ثعلبه به نماز اقتدا کردند بعد از سوره حمد پیغمبر (ص ) شروع به قرائت سوره تکاثر نمود.
همینکه آیه اول را تلاوت فرمود (الهیکم التکاثر) شما را بسیارى مال و فرزند و غیره مشغول داشته . ثعلبه نعره اى زد و چون آیه دوم راقرائت فرمود (حتى زُرتم المقابر) تا آنجا که به گور و دیدار اهل قبور رفتند. فریادبلندى زد و چون آیه سوم را شنید (کلا سوف تعلمون ) آن چنین است که بزودى خواهیددانست . ناله اى دردناک برآورد و نقش بر زمین شد.
بعد از نماز پیغمبر اکرم (ص ) دستور داد آب آوردند و بصورتش ‍ پاشیدند ولى ثعلبه بهوش نیامد و مانند چوب خشک روىزمین افتاده بود، چون درست ملاحظه کردند دیدند ثعلبه جان به جان آفرین تسلیم کردهاست .
حضرت رسول (ص ) و صحابه از این جریان متاءثر گردیدند و همگى گریان شدند. در این موقع حمصانه دختر ثعلبه از جریان مطلع شد و به مسجد آمد و در حالیکه بشدتاشک میریخت ، عرضکرد؛یا رسول اللّه من بواسطه اینکه شما پدرم را از خود دور ساختیداز او روى برتافتمو ملاقات و دیدار او را موکول به رضایت شما نمودم .اکنون که اورا از گناهانى آمرزیده و در حالیکه شما از او راضى هستید از دنیا رفته مى بینمبسیار خرسندم .
حضرت رسول (ص ) دختر پدر مرده را تسلیت فرمود: سپس در مراسمتکفین و تشییع او شرکت نمود و او را با کمال احترام بخاک سپردند...

من به درگاه تو با بار گناه آمدهام


شرمسارم زتو با روى سیاه آمدهام


چشم پر اشک و دل خسته وبارسنگین


مستمندم به درخانه شاه آمدهام


آتش معصیتم شعله کشدبرآفاق


زیر ابر کرمت من به پناه آمدهام


گرقبولم نکنى روى نمایم بهکجا


نه به دینجا زپى حشمت و جاه آمدهام


من بیچاره زفعل بد خودمنفعلم


شمرسارم زپى عذر گناه آمدهام


بار الها درى از رحمت خود بازنما


که به شوق کرمت این همه راه آمدهام


مذنب زار و حقیرم به درخانهدوست


پى پوزش به دوصد ناله وآه آمدهام

 

46- آل عمران : 135 .



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : اسماعیل بامری
تاریخ : 92/4/11:: 8:43 عصر
توبه

1 ( فضیلت توبه   )  


محبوب ترین کس در نزد خداوند متعال کسى است که از  گناهانش توبه کننده باشد، چنانچه در قرآن مى خوانیم   :
اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوابین .( 1)
البتّه خداوند متعال توبه کنندگان (از گناه ) را دوست دارد.
آقا خاتم الانبیاء (ص ) فرمود: هیچ موجودى درپیشگاه حقتعالى محبوبتر از مرد و زن توبه کننده نیست( 2)
و همچنین آن حضرتفرموده :
النّائبُ حَبیبُ اللّهتوبه کننده از گناهمحبوب خداست .( 3)
حضرت باقر (ع ) فرمود:
اگر مردى در شب تاریک شتر با توشه اش را در سفر گمکند و سپس ‍ پیدا کند چقدر خوشحال مى شود، همینطور است در ارتباط با انسانى که راهاصلى حق را گم کرده و گناه و معصیت خدا را انجام داده و حال توبه کرده خداوند متعالهم بیشتر از او نسبت به توبه کنندگان فرحناک و خورسند و خوشحال مى شود.( 4)
و در جاى دیگر مىفرماید:
خداوند متعال به توبه بنده اش خوشحال تر است از مرد عقیمى که بعد داراىفرزند شود و از کسى که گمشده اش را پیدا کند و از تشنه اى که به آب مى رسند (آنهاچقدر خوشحال مى شوند که به فرزند برسند یا گمشده اش را پیدا کرده ، یا وقتى که بهآب مى رسد چه حالت فرحناکى دارد.) خدا هم وقتى ببیند بنده اش توبه کرده از اینهابیشتر خوشحال مى شود زیرا خدا بنده اش را خیلى دوست دارد.( 5)
شهید آیة اللّهدستغیب رضوان اللّه تعالى علیه در کتاب استعاذه اش مى گوید: پس از آنکه حضرت نوحعلى نبینا و آله و علیه السلام نفرین کرد و همه کفار غرق شدند ملکى در پیش او ظاهرشد. شغل حضرت نوح (ع ) کوزه گرى بود کوزه هائى از گِل درست مى کرد و پس از خشک کردنمى فروخت . ملک کوزه ها را یکى یکى از حضرت نوح (ع ) مى خرید و پیش چشمش آن را خُردمى کرد و مى شکست حضرت نوح (ع ) ناراحت شد و به او اعتراض ‍ کرد که این چه کاریستمى کنى ؟ گفت به تو مربوط نیست من خریده ام و اختیارش را دارم .
حضرت نوح (ع ) فرمود: بله لکن من آن را ساخته ام ، مصنوع من است ، ملک گفت کوزه هائى ساخته اى ،نه اینکه خلق کرده اى ، اینک من که آن را مى شکنم تو ناراحت مى شوى چطور نفرین کردىکه این همه خلق خدا هلاک گردند در حالى که خدا بنده را خلق کرده و آنها را دوستدارد، پس از این قضیه ازبس گریه کرد نامش را نوح گذاشتند.
غرض شفقّت پروردگاراست خالق ، مخلوق خودش را دوست مى دارد، خدا به پیغمبرش عتاب مى فرماید که چرانفرین کردى این همه خلق هلاک شوند به خاطر اینکه خدا بنده اش را دوست دارد. و درقرآن آنها را مى ترساند و سفارش مى کند مبادا فریب شیطان را بخورید دنیا سراى فریباست شیطان دشمن است .
این آیات و روایات حاکى از اینست که خداوند متعالانسانهائى را که گناه و معصیت کرده اند و از کار خود پشیمان شده اند و در خانه حقمى آیند و توبه مى کنند خوشحال مى شود زیرا به انسان علاقه دارد و دوست نداردبندگانش به دوزخ سرازیر گردند.

اگر لطف تو نبود پرتوانداز


کجا فکر و کجا گنجینهراز؟


ز گنج راز در هر گنجسینه


نهاده خازن تو صددفینه


ولى لطف تو گر نبود، به صدرنج


پشیزى کس نیابد ز آن همهگنج


چو در هر گنج ، صد گنجینهدارى


نمى خواهم که نومیدمگذارى


به راه این امید پیچ درپیچ


مرا لطف تو مى باید دگرهیچ

 

 

 

 

 

1- سوره بقره : آیه 222 .

2- عیون اخبار الرضا: ج 2، ص 21.

3- جامع السعادت : ج 3، ص 51 .

4- اصول کافى : ج 2، ص 435 .

5- میزان الحکمه : ج 1، ص 541.

 



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : اسماعیل بامری
تاریخ : 92/4/11:: 8:35 عصر
<      1   2   3   4   5   >>   >