دل ها بر دوستی آن که به آنها نیکی کند و دشمنی آن که بدان ها بدی کند، سرشته شده است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

علی مولا



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : اسماعیل بامری
تاریخ : 92/4/2:: 8:15 عصر
استان قشنگ شیطان و نماز گذار !!!

 
 
*** داستان قشنگ شیطان ونمازگزار ***
 
 
 
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند.
لباس پوشید و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان نقطه مجدداً زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
 
مرد پاسخ داد : (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند.
مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند. مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند. مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد.
شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.))
وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.
 
نتیجه داستان :
 
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است ازمواجه با سختی های در حین تلاش به انجام کار خیر دریافت کنید. پارسائی شما می تواند خانواده و قوم تان را بطور کلی نجات بخشد.
 
>



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : اسماعیل بامری
تاریخ : 92/4/2:: 7:53 عصر
بندگی ما و خدایی خدا

بندگی ما و خدایی خدا

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است. 
بنده: خدایا! خسته ام! نمی توانم. 
خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان. 
بنده: خدایا! خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم…
خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.
بنده: خدایا سه رکعت زیاد است.
خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان.
بنده: خدایا! امروز خیلی خسته ام! آیا راه دیگری ندارد؟ 
خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.
بنده: خدایا! من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد! 
خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله.
بنده: خدایا هوا سرد است! نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم.
خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم.
بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد.
خدا: ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده، او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده.
ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم، اما باز خوابید.
خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست.
ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود! 
خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو، نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد.
ملائکه: خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟ 
خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…
بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم،
که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری!

------------------



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : اسماعیل بامری
تاریخ : 92/4/2:: 7:51 عصر
تکثیر محبت

تکثیر محبت

دو برادر در زمینی با هم کشاورزی می کردند و محصول رو به تساوی با هم تقسیم می کردند. نیمه شبی یکی از برادرها از خواب بیدار شد و به خودش گفت : برادر من زن و دوتا بچه داره ، خرج داره
بچه هاش و همسرش ازش انتظار دارند براشون لباس های خوب بخره و امکانات مناسبی داشته باشند این بی انصافیه که نصف محصول رو به من می ده پس بلند شد و به انبارش رفت و بخشی از محصولات رو به انبار برادر بزرگ تر برد همون شب برادر بزرگ تر هم بیدار بود و داشت فکر می کرد که : برادرم باید پول هاش رو جمع کنه تا بتونه ازدواج کنه اون جوونه و دوست داره چیزهائی برای خودش بخره، تفریح کنه و سفر بره پس من نباید نیمی از محصول رو بهش بدم و اون حق و سهم بیشتری داره و او هم همون کاری رو کرد که برادر کوچک تر انجام داده بود صبح روز بعد هر دو متعجب دیدند که محصول موجود در انبارشون کم نشده!
آره عزیز دلم،
این قانون کائناته که اگر ببخشی ، بهت می بخشه
اگر هدیه بدی ، بهت هدیه می ده
اگه به فکر دیگران باشی ، به فکرته
اگه سود برسونی ، بهت سود می رسونه
کاشکی خود خواهی هامون رو می گذاشتیم کنار
کاشکی عامل تکثیر مهر و بسط مهربونی می شدیم
کاشکی ... [1] 



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : اسماعیل بامری
تاریخ : 92/4/2:: 7:50 عصر
تمرکز بر هدف

تمرکز بر هدف

کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد. می گوید آسمان را می بینم. ابرها را. درختان را. شاخه های درختان و هدف را. کمانگیر پیر می گوید کمانت را بگذار زمین تو آماده نیستی. جنگجوی دومی پا پیش می گذارد .کمانگیر پیر می گوید: آنچه را می بینی شرح بده.جنگجو می گوید: فقط هدف را می بینم. پیرمرد فرمان می دهد: پس تیرت را بینداز. تیر بر نشان می نشیند. پیرمرد می گوید: عالی بود. موقعی که تنها هدف را می بینید نشانه بریتان درست خواهد بود و تیرتان بر طبق میلتان به پرواز در خواهد آمد.بر اهداف خود متمرکز شوید. تمرکز افکار بر روی هدف به سادگی حاصل نمی شود. اما مهارتی است که کسب آن امکانپذیر است و ارزش آن در زندگی همچون تیراندازی بسیار زیاد است.
نکته: ما از خداییم به سوی او باز می گردیم. دین به زندگی جهت، هدف و معنامی بخشد.امام باقر سلام الله علیه :
اَلکَمالُ کُلُّ الکَمالِ التَّفَقُّهُ فِی الدّینِ وَالصَّبرُ عَلَى النّائِبَةِ وتَقدیرُ المَعیشَةِ؛
همه کمال در شناخت عمیق دین و شکیبایى در پیشامدها و اندازه نگاه داشتن در زندگى است [1] 


پی نوشت : 
[1] . دانش‌نامه قرآن و حدیث: ج 9, ص 196, ح 193



کلمات کلیدی :

:: برچسب‌ها:

نویسنده : اسماعیل بامری
تاریخ : 92/4/2:: 7:49 عصر
<      1   2   3   4   5   >>   >